سلام! سلام به بچه های همسن و سال خودم، حالا یا یه کم کوچک تر یا كمي بزرگ تر.
من اومدم پیشتون تا درباره ی چیزهایی که دوست داریم با هم حرف بزنیم … چیزهایی که فقط خودمان می دونیم و بزرگ ترها نمی دونند. یا درباره ی کارهایی که بلدیم با هم حرف بزنيم …
ما باید تلاش كنيم تا خودمون كارهاي خودمون را انجام بدیم، و به همديگه هم ياد بديم.
راستی! بگذارید بگم که من پنج ساله هستم و مامانم من رو “اميد خونه” صدا می کنه! خیلی هم ذوق می کنه! … این که من دخترم یا پسر مهم نیست، و این که اسم من سیمین یا سینا هست بازم مهم نیست. مهم اینه که ما می خوایم با هم دوست بشیم و درباره ی کارهای روزمره ی خودمون با هم حرف بزنیم.
مثلا من می خوام بدونم شما هم مثل من دوست دارید بند کفش هاتون رو خودتون ببندید!؟ …
یا مثلا دوست دارید خودتون براي خودتون آب بریزید توی لیوان؟! …
می دونید چيه؟! من دوست دارم وقتی می افتم زمین، مامانم با ترس و بدو بدو من رو از زمين بلند نكنه!! … دوست دارم بگذاره خودم بلند بشم.
دیگه این که من عاشق کارتون هستم! خیلی دوست دارم از صبح تا شب دراز بکشم پای تلویزیون و یک عالمه کارتون نگاه کنم … اما می دونید چیه، خاله فرشته توي مهد کودک میگه: اگه خیلی زياد تلویزیون نگاه کنید، هوش تون رشد نمی کنه یعنی زیاد نمیشه!
حالا منم چون می خوام باهوش باشم به حرفش گوش کردم! … اما حوصله ام سر می ره؛ بعد خاله فرشته به همه مامان ها گفته بود که برای بچه ها کتاب بخرید، مامانم به بابام گفت و بابا هم رفت چند تا کتاب خوب با قصه های جالب خرید؛ نقاشی هاشون هم خیلی قشنگه!
وای بچه ها! من می خوام باهاتون هی حرف بزنم! یک عالمه حرف های جوراجور درباره ی همه چی …
اما می دونم که شما هم از حرف های طولانی زود خسته می شید… پس بقیه حرف هام بمونه براي یک روز دیگه… باشه؟!
دوباره میام پیشتون… خدانگهدارررررر…
نويسنده: اشرف موسي خاني